سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاوران کتاب

 

 

گلچینی از کتاب هایی با موضوع جوان در کتابخانه عمومی پول کجور:

 

جوان و هیاهوی اضطراب/ مولف امیر اسماعیلی

جوان و آرامش روان/ مولف علی نقی فقیهی

جوان و انتخاب بزرگ در زندگی/  اصغر طاهر زاده

جوان و نیروی چهارم زندگی (اراده خودساز شخصیت)/  مولف محمد رضا شرفی

جوان مسلمان و دنیای متجدد/ مولف حسین نصر

جوانان استثمار شده/  ترجمه امان الله ترجمان

آنچه یک جوان باید بداند/ مولف رضا فرهادیان

مدیران جوان بدانند/ مولف ترجمه قاسم کریمی

آنچه جوانان از والدین خود می پرسند/  مولف بیل ساندرز.، ترجمه اشرف عدیلی

 


 

 

 

میلاد سرور جوانان عالم، حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.

 

به فرموده حضرت رسول اکرم (ص):

 چهارچیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:
جوانی پیش از پیری
صحت پیش ازبیماری
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش ازمرگ

 


 

    

 

زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است

در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی در کلبه ای زندگی میکرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را بر میداشت و به جنگل میرفت و هیزم جمع میکرد. یک روز که مشغول کارش بود، صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید در علفها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، بخودش جرات داد و جلو رفت. شیر به زبان آمد و گفت: «ای مرد یک خار به پایم رفته و چرک کرده، بیا و یک خدمتی بمن بکن و این خار را از پایم دربیاور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به آن مرد در شکستن هیزم کمک میکرد و آنها را به آبادی میآورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمیکرد و میگفت: «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور در نمیآید.» اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها بورد و سفارش کرد که برایش کله پاچه بپزند. روز مهمانی سر سفره نشستند، شیر همان طور که داشت کله پاچه میخوردند آب از گوشه لبهایش روی چانه اش میریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را بهم کشید و به شوهرش گفت: «مرد، این دیگر کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت: «ای مرد! مگر من به تو نگفم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستید و دوستی ما جور در نمیآید؟ حالا بلند شو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن!» مرد گفت: «اما من و تو دوست هستیم.» شیر گفت: «ای مرد! به حق نان و نمکی که باهم خوردیم اگر نزنی هم تو، هم زنت را پاره میکنم.» مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که میتوانست آنرا محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت بلند شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمیرفت. یک روز با خودش گفت: «هرچه بادا باد، میروم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت: «رفیق هنوز هم زنده ای!؟» شیر گفت: «میبینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشود برای اینکه زخم زبان خوب شدنی نیست. تو هم برو و دیگر این طرفها پیدایت نشود که این دفعه اگر ببینمت تکه پاره ات میکنم!»

   برگرفته از  کتاب : تمثیل و مثل


 

                                                          

 

 

 پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :  پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .              " دوستدار تو پدر"

 

پسر در جواب نامه ای به پدر داد با این مضمون: پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟  پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

 

در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت.

 

                                 منبع: مجله موفقیت

 


 

دروغ در رشته های گوناگون:

 

کاش معلم ادبیات می گفت صد بار بدی دروغ را بنویسید تا زشتیش یادتان نرود.

کاش معلم نقاشی دروغ را می کشید و به ما نشان می داد.

کاش معلم زیست شناسی دروغ را تشریح می کرد و می گفت قلبش پر از خار است.

کاش معلم شیمی می گفت : دروغ با زمان رسوب نمی کد.

کاش معلم فیزیک شدت جریان دروغ را اندازه می گرفت و می گفت هر مقاومتی دروغ را نابود می کند.

کاش معلم جبربا یک معادله ی چند مجهولی بالاخره دروغ را پیدا می کرد.و به ما می گفت درجه منفی اش چند است.

 

برگرفته از کتاب:

پسران ؛درس ها و هشدارها مولف محمود اکبری

 


 

                             

     

صداقت آن است که در پی افشای بی صداقتی دیگران نباشی.

صداقت، ننگرستین به مردم است با دیده ی شک.

صداقت، درختی است که آرامش بار میدهد و نه اضطراب و تشویش.

صداقت، با پاکی تو از راه میرسد و بدان که سعی در  خرج کردن صداقت، عین بی صداقتی است.

صداقت، رفتار یکسان توست در برابر توامند و ناتوان.

صداقت، دوستی دلهاست و عدم صداقت دوستی اذهان است.

دم زدن مدام از صداقت، نشانه ی بی صداقتی است.

 آن اندازه که سکوت و خاموشی، صداقت است، سخن گفتن صداقت نیست!

شایعترین علت عدم صداقت، واداشتن دیگران به صداقت است چرا که این بیانی غیر مستقیم است از عدم صداقت آنها!

گل صداقت در لحظات بی ذهنی کامل میشکفد.

سخن از روی صداقت، خود، سوگند است، پس ....

وقتی دروغ کسی را به رویش آوردی،باید خود را آماده شنیدن دروغ های صادقانه کنی!

  

بر گرفته از کتاب کوچک اخلاق (نوشته دکتر شاهرخ شاه پرویزی)

 


                     هاله درمانی با دست‌های شفابخش:

 این کتاب اثر بی‌نظیر در هنر شفاگری از طریق حوزه انرژی انسان همراه با ده‌ها تصویر رنگی و سیاه و سفید می‌باشد.
باربارا برنن، با استعداد خداداد شفاگری و با بیانی به روشنی دانشمندان، با پیش‌زمینه پانزده سال تجربه حرفه‌ای و معاینه بیش از 5000 بیمار و دانشجو، نخستین اثر عمیق تحقیقی را در زمینه حوزه انرژی انسان پیش روی کسانی قرار می‌دهد که در جستجوی شادمانی، تندرستی و دستیابی به همه قابلیت‌های درونی خود می‌باشند
.
جسم ما توسط کالبدی از جنس انرژی (هاله) احاطه شده است. هاله ابزاری برای آفرینش تجربیات زندگی است؛ تجربیاتی از قبیل تندرستی و بیماری. از سوی دیگر همین ابزار قابلیت خود درمانی را در انسان به وجود می‌آورد
.

آنچه در این کتاب می‌خوانید :


-
بینشی نوین در باب تندرستی، مناسبات و بیماری‌های انسان.
-
شناخت شکل، عملکرد، اختلالات، و سلامتی حوزه انرژی انسان و روابط و تاثیرات متقابل افراد در رابطه با یکدیگر از دیدگاه نظریه هاله
.
-
پرورش توانایی مشاهده و تعبیر هاله
.
-
موارد گوناگونی از شفای همه جانبه بیماران که مورد تایید جامعه پزشکی قرار گرفته است
.
-
آموزش قابلیت خود درمانی و شفای دیگران
.
و ...

ادامه مطلب...

  معرفی سایت رایحه:

  سایتی فرهنگی است که با هدف افزایش سطح مطالعه در جامعه شکل گرفته است.این سایت طرح های مختلفی دارد.که به افراد عضو و شرکت کنندگان در این طرحها جایزه های نفیسی می دهد.
طرح سیر مطالعاتی و مسابقه کتاب آن ویژه همه ارگانها و دوستانی است که کتابی را به صورت متناوب می خواهند تهیه کنند
بخش مسابقه ماه که به زودی کتابی برای مطالعه معرفی می کند. به همه شرکت کنندگان رایگان جایزه می دهد
این سایت فروشگاهی دارد که هر کتابی که بخواهید با سفارش کتاب برای شما می فرستد.

بخش جالب این سایت: طرح هدیه کتاب است. ابتدا کتابی از این سایت تهیه می کنید و خلاصه کتاب را همراه با اسم دو نفر از دوستانتان که از ما کتاب تهیه کرده اند برای ما می فرستید ....آن  وقت هدیه ویژه ای از ما می گیرید.
در این سایت می توانید کتابهایی که نمی خواهید را با سایر اعضا تعویض یا بفروشید.حتی می توانید کتاب مورد نظر خود یا خلاصه آن را به دیگران معرفی کنید .

 http://www.raayehe.com

 


 

                                                           

                                     

                                   چگونه دیوانه شدم ....

 

این داستان من است برای هر کسی که دوست دارد بداند چگونه دیوانه شدم .

در روزهای بسیار دور و پیش از آنکه بسیاری از خدایان متولد شوند، از خواب عمیقی بر خواستم و در یافتم که همه نقابهایم دزدیده شده است .آن هفت نقابی که خود بافته بودم و در هفت دوره زندگانی بر روی زمین بر چهره زدم .لذا بی هیچ نقابی در خیابان های شلوغ شروع به دویدن کردم و فریاد زدم:

دزدها ! دزدها! دزدهای لعنتی !مردها و زنها به من خندیدند و برخی از آنان نیز به وحشت افتادند و به سوی خانه هایشان گریختند.چون به میدان شهر رسیدم، ناگهان جوانی که بر بام یکی از خانه ها ایستاده بود  فریاد بر آورد :ای مردم ! این مرد دیوانه است !سرم را بالا بردم تا او را ببینم اما خورشید برای نخستین بار بر چهره بی نقابم بوسه زد و این برای نخستین بار بود که خورشید چهره بی نقاب مرا بوسید ، پس جانم در محبت خورشید ملتهب شد. و دریافتم که دیگر نیازی به نقابهایم ندارم و گویی در حالت بی هوشی فریاد بر آوردم و گفتم :مبارک باد ! مبارک باد آن دزدانی که نقابهایم را دزدیدند! این چنین بود که دیوانه شدم اما آزادی و نجات را در این دیوانگی با هم یافتم :آزادی در تنهایی و نجات از اینکه مردم از ذات من آگاهی یابند زیرا آنان که از ذات و درون ما آگاه شوند،می کوشند تا ما را به بندگی کشند اما نباید برای نجاتم بسیار مفتخر شوم زیرا دزد اگر بخواهد ازدزدان دیگر امنیت یابد باید در زندان باشد ! 

 

                                                           جبران خلیل جبران

 

                                                           برگرفته از کتاب پیامبر و دیوانه


 

شخصی نزد امیرالمومنین حضرت علی (ع) رفت و پرسید :

 

 واجب چیست واجبتر کدام است ؟
نزدیک چیست و نزدیکتر
کدام است ؟
مشکل چیست و مشکل تـر
کدام است ؟
شگفت چیست و شگفت تر کدام است ؟

 

امام در جواب فرمودند :

واجب اطاعت خداست و واجبتر ترک گناه
نـزدیک قیامت است و نزدیکتر مــــــــرگ
مشـکل
قبر است و مشکل تر بی توشه
رفتن
شگفت
دنیاست و شگفت تر عــلاقـه بـه آن